دانلود رمان ارث بابابزرگ

نام رمان: ارث بابابزرگ

نویسنده: دل آرا دشت بهشت و nazila love

ژانر: -------

تعداد صفحات: 258 صفحه

خلاصه رمان:

داستان درباره یه دختری هستش که ارث پدربزرگش بهش میرسه اگه به شرط هایی که براش گذاشته شده عمل کنه... پایان خوش...

دانلود رمان با فرمت pdf

دانلود رمان برای اندروید با فرمت apk

دانلود رمان برای ایفون با فرمت epub

برای عضویت در کانال تلگرامی ما کلیک کنید.

قسمتی از رمان ارث بابابزرگ نوشته دل آرا دشت بهشت و nazila love :

یک دو سه...

یه گام به عقب... یه گام به جلو...

با پس گردنی که مامانم بهم زد هندزفری رو از گوشم درآوردم: چیه مامان؟

مامان عصبی صداشو ول کرد: یک ساعته دارم صدات میکنم. پیرمرد با اون حالش اینقدر صدات کرد خفه شد. اینقدر ورزش کردی نمردی؟

با چشمای گرد شده نگاهش میکردم. خودش متوجه تعجبم شد و ادامه داد: پاشو برو ببین آقاجون چیکارت داره؟!

نفسم رو فوت کردم: مادر من اون معلومه چیکار داره دیگه.دو قواره زمنی داره نه دلش میاد ببخششون نه این که کار بزنه، هر دقیقه از من نظر میخواد به حرفم هم گوش نمیکنه.

در حالی که خودش هم خندش گرفته بود من رو محترمانه از تراس هول داد توی تاق و بعد هم انداخت بیرون.گوشیم رو از جیب سوشرتم درآوردم و آهنگ رو متوقف کردم، اگه گذاشتن ما یه حرکت جدید بسازیم! از پله ها بالا رفتم و پشت در اتاقش رسیدم، در اتاق باز بود و آقاجون روی تختش در حالی که به کوسن های لوله ایش لم داده بود پاهاش رو دراز کرده بود، سرفه ای کردم تا متوجه ام بشه، به من نگاهی کرد و گفت:

- بیا تو.

به محض اینکه پام رو توی اتاقش گذاشتم حرفای همیشگیش شروع شد:

- من نمیدونم خدا کدوم گناهم رو به دل گرفت که تو شدی تنها نوه ی من!

لبه ی تخت نشستم و ساکت موندم تا حرفش رو ادامه بده، آهی کشید و گفت:

خدا دوتا پسر بهم داد، یکی از یکی برعضه تر، این از حامد که یه دختر کم عقل برام گذاشت، اون از حمید که همون دختر کم عقل هم برام نزاشت.

امیدوارم از خوندن این رمان لذت ببرید...