نام رمان: همسفر گریز
نویسنده: نغمه
ژانر: عاشقانه و غمگین
تعداد صفحات: 859
خلاصه رمان:
همه چیز از یک قسمت از شعر شاملوی جان شروع شد:
” و دریغا – ای آشنای خون ِ من، ای همسفر ِ گریز!-
آنها که دانستند چه بی گناه در این دوزخ ِ بی عدالتی سوخته ام
در شماره
از گناهان ِ تو کمترند!”
گاهی برای فرار از دردها هم همسفر لازمه؛ همسفری برای گریز!
گریز از خود، از غم، از هر چه هست و بودنش آزارت میده؛ از هر چه نیست و نبودنش آزارت میده…
همسفر ِ گریز، داستان ِ تکراری ِ نگفتن هاست.
هر کس توی دنیای درونش، با خودش ، با خیلی ها، حرفهایی داره، فکر هایی داره.
گاه خجالت میکشیم بگیم، گاه مصلحت نمی بینیم بیان کنیم و گاه “زمان” فرصت ِ گفتن رو ازمون می گیره…
همسفر گریز رو قبل از زمین نوشتم؛ مثل زمین، با آدمهاش یکی دو سال زندگی کردم و دوستشون دارم.
آدمهایی که همچنان اسطوره نیستند. و حتا از آدمهای زمین، واقعی ترند.
موضوع اصلی داستان، واقعیه. و همینطور اکثر آدمهاش، ما به ازای حقیقی دارند.
یک عاشقانه ی آرام ِ دیگه! شاید زیادی آرام!
به آرامش ِ بال زدن ِ یک پروانه که شاید گاهی سبب ِ ” اثر پروانه ای” میشه!
اهل خلاصه ی داستان نوشتن نیستم!
فقط اینکه بین این آدمها زندگی کردم؛ توی فرهنگشون و عادات و رسم و رسومشون بودم.
پس برام سبک زندگیشون تخیلی نیست! تجربه ی واقعی ِ خودمه.
از اونجا که با فاصله ی زمانی ِ کوتاهی از زمین، این داستان رو شروع کردم، اجازه می خوام توضیحاتی بدم؛
– شاید به نسبت ِ زمین، همسفر ِ گریز، بازتر باشه. که ناشی از فضا و حال و هوای داستانه.
– همچنان “خانواده” حضور پر رنگ و اجتناب ناپذیر داره؛ که به نظرم نبود یا کمرنگ بودن ِ خانواده در داستانها نه تنها تخیلی و استثناست، که جزء جدایی ناپذیر زندگی و فرهنگ ما ایرانی ها محسوب میشه. و من اغلب در می مونم چطور میشه از واقعیت نوشت و از خانواده فاکتور گرفت؟!
خانواده، در همسفر گریز، اون خانواده ی سنتی و قدیمی و شلوغ ِ زمین نیست.
شاید کمی امروزی تر و کم جمعیت تر باشه ولی با همون میزان تاثیر.
– قطعا تشابهات زیادی بین زمین و همسفر پیدا می کنید که دیگه ریشه در ذهنیات و اندیشه ی من داره.
شیرین ودلچسب وغمگین…پایان خوب
برای دانلود رمان به ادامه مطلب بروید...