نام رمان: چراغونی
نویسنده: bahar
تعداد صفحات: 242
خلاصه رمان:
هميشه تمام عشق ها نبايد آخرش رسيدن به معشوق باشه … براي رسيدن به پايان خوب نبايد همه چيز عالي پيش بره …قصه زندگي دختر داستان همه اين فراز و نشيب ها رو داره … حالا نورايِ داستان ما كه يه دختريه كه تازه از خارج اومده و هيچي از فرهنگ ايران نمي دونه …با يه پسرِ يكمي …البته يكمي (يه ذره بيشتر از يكمي ) مذهبي آشنا ميشه كه از قضا ورزشكارم هست …پایان خوب..قشنگه
چه خیالی، چه خیالی … می دانم پرده ام بی جان است. خوب می دانم، حوض نقاشی من بی ماهی است.
بار خود را بستم، رفتم از شهر خیالات سبک بیرون دلم از غربت سنجاقک پر.
من به آغاز زمین نزدیکم نبض گل ها را می گیرم آشنا هستم با سرنوشت تر آب، عادت سبز درخت
نردبانی که از آن عشق می رفت به بام ملکوت …