نام رمان: یک بغل تنهایی
نویسنده: ص مرادی
تعداد صفحات: 409
خلاصه رمان:
ممکن است در نزدیکی ما باشند اما برای ما تنها یک زیستن ساده باشد! حکایت زندگی است که از دور همه چیز خوب و کامل دیده می شود، اما...نزدیک که می شوی...پا به حریم زندگیشان که میگذاری متوجه می شوی که تنها همه چیز به ظاهر خوب بوده!...مرد خودساخته ی داستان من که حالا شهرتی جهانی پیدا کرده، زندگیش تنها از دور جلوه گر آرامش و خوشیست و نزدیک که بشوی می بینی همه چیز تنها از دور خوب بوده است! و دختر شاد و سر زنده ی داستانم که سرنوشت برایش فصل جدید و تلخی از زندگیش را باز میکند... این داستان میخواهد قدرت عشق را به تصویر بکشد...همان حس نابی که مدتهاست بی حرمتش کرده اند...به راستی نسل ما را چه شده! ماها همنوعان همانهایی هستیم که اسطوره شدند در این راه...همان کوه کن بیستونی که تجلی گر حس پاک عاشقی است...یا مجنون تر از فرهادی که در این راه سر از بیابان در آورد... اینها در راه عاشقی و برای دلشان سنگ تمام گذاشتند ... کاری که امروز من و تو هرگز انجامش نخواهیم داد!...چرا ؟! مگر من و تو را چه شده که قصه ی دلدادگی را از یاد برده ایم! در داستان من صحبت از عشق و غرور است...همان غروری که وقتی پای عشق به میان بیاید دیگر معنایی ندارد...و چقدر حس تلخی است که یک روز عشقت را تنها بخاطر غرورت از دست بدهی! من از عشق حرف می زنم همان حسی که برای ورودش به حریم دلت هیچ اجازه ای نمیگیرد...مطمئن باش یک روز فردی وارد زندگیت می شود که قلبت برایش تندتر میزند!