نام رمان: تو خود خود بهاری
نویسنده: belatrix
تعداد صفحات:389
خلاصه رمان:
من راحتم! همین جا! جایی دور از تمام دنیا و هیاهویش... راستش را بخواهی لاک تنهایی جای خیلی بدی هم نیست؛ اگر زیاد به تنها بودنت فکر نکنی... اگر خودت یا دیگران مدام یادآوریش نکنید... اگر بگذاری...اگر بگذارند...
من پشت این دیوارها،دور از تو و دنیایت آرامِ آرامم.آنقدر آرام و ساکن که گاهی خیال می کنم نبضم به خواب رفته است. خیال می کنم مرده ام... و هیچ شمعی برایم روشن نمی شود...
فکر می کنی دلم برای آن طرف دیوار تنگ میشود؟! آدم برای دلخوشی هایش دلتنگ می شود و من از دنیای شلوغ تو دلشکستگی دارم ولی دلخوشی؟! گمان نمی کنم... و گمان هم نمی کنم که تو و دنیایت دلِ خوشی از من داشته باشید؛ اگرنه مرا به لاک کوچکم هل نمی دادید. قبول کن حوصله ی همه تان را سر برده ام. پس شما و دنیایتان یک طرف، من هم با تمام دلخوشی های اندکم گوشه ای می ایستم!
آهای غریبه! تو مگر اهل آن طرف دیوار نیستی؟! برو و در طرف دنیای خودت، با مردمانی از جنس خودت، زندگیت را بکن! دیگر به منِ گوشه نشین چه کار داری؟!!