نام رمان: کاغذ
نویسنده: سمانه سرآبادانی
تعداد صفحات: 203
بخشی از رمان:
- چیشده؟
از روی صندلی بلند شدم و به طرف در رفتم.شاگرد راننده به شیشه کوبید و بلند گفت : پنچر شده!
با این حرفش آه و ناله ی مردم بلند شد.چند نفر از ماشین پایین رفتن...خیره شدم به بچه ای که بوی تخمه های شکستش توی اتوبوس پیچیده بود.خیلی عصبی بودم.عصبی از اتفاقایی که امروز روی سرم آوار شده بودن.مثل اینکه تا شب ادامه داشت...
- ببخشید آقا میشه برید کنار تا رد شم؟
- کجا میخوای بری آخه؟ الان پنچریشو میگیره راه میفته دیگه!اوستا مکانیکی!؟
لینک دانلود بنا به دستور نویسنده رمان از سایت پاک شد