نام رمان: او یک زن
نویسنده: چیستا یثربی
تعداد صفحات: 646
خلاصه رمان:
ینگونه شروع می شود : هجده سالم که بود ، عاشق رییسم شدم … خیلی ساده اعتراف می کنم ، چون خیلی زیاد عاشقش شدم . روز مصاحبه ، چند نفر رو گلچین کرد که خودش ازشون مصاحبه بگیره . همه شون زیبا به نظر می رسیدن . کلی به خودشون رسیده بودن . من ساده بودم . با همون مانتوی کتون و شلوار جین همیشگیم . نمی دونم چرا منم بین اونا انتخاب کرد ! نوبت من که رسید ، کمی استرس داشتم . بچه نبودم . مصاحبه های شغلی زیادی داده بودم و چون پارتی نداشتم ، رد شده بودم . سرش روی کاغذ بود . موهایش خرمایی . بدون اینکه سرش را بلند کند ، گفت : مجرد یا متاهل ؟ گزینه سومی نبود ؟ نفس عمیقی کشیدم و با قاطعیت گفتم : مطلقه ! سرش را از روی کاغذ بلند کرد ، گفت : خیلی جوانید ! تازه متوجه شدم چشمانش بین سبز و خاکستریست و چقدر آشناست ! جوان بود . شاید هفت هشت سالی بزرگتر از من ! گفتم جوان ؟ ممکنه ! در فرم نوشت : مطلقه ! بچه نبودم . شانزده سالگی ، از راه دور ، مرا به عقد یکی از اقوام پولدار پدری درآورده بودند و بعد ، سوتم کرده بودند استرالیا پیش او … وقتی فهمیدند بیمار است و به حد مرگ ، زنش را کتک می زند و کارهای دیگری هم می کند ، به کمک وکیل استرالیایی ، طلاقم را از او گرفتند و برم گرداندند ایران ! یک خانواده ی پنج نفره بودیم . پدر ، مادر ، برادر بزرگتر ، خواهر کوچکتر و من که وسطی بودم . قوم و خویش مقیم استرالیای ما ، از عکسم خوشش آمده بود و مرا بدون دیپلم ، ندیده ، خواستگاری کرد ! توی عکسها جنتلمن ، پولدار و خوش تیپ بود . پدر می گفت : دیگر بهتر از او پیدا نمیکنی ! یکسال بعد که برگشتم ، در فرصت کوتاهی صبح تا شب ، درس خواندم و دیپلمم را گرفتم . پدرم همیشه می گفت